ترس...
تـــوبیشتــر از هر کس می دانی
من از ارتفاع..
من از بلندی این فاصله می ترسم !
چشـــم دهان نیست که داد بکشد به داد چشـــم هـــای من برس…….!
تـــوبیشتــر از هر کس می دانی
من از ارتفاع..
من از بلندی این فاصله می ترسم !
چشـــم دهان نیست که داد بکشد به داد چشـــم هـــای من برس…….!
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم…
از تمام زمین یک خیابان را…
و از تمام تو…
یک دست که قفل شود در دست من…
حوصله خواندن ندارم !
حوصله نوشتن هم ندارم !
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن . . .
دلم تو را می خواهد !
شبیه کسی که از یک آدرس ، تنها پلاکش را می داند . . .
در ازدحام آدمها و خیابانها ، دنبال ِ دستهایت می گردم . . . !
من دلم گرفته است
هر چه می روم نمی رسم
رد پای دوست…
کوچه باغ عشق…
سایبان زندگی کجاست ؟؟؟؟
مــــــــــــــــات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست!
نمی دانــم …
چــرا بیــن ایــن همــه آدم
پــیــله کــرده امــ
بــه تــو …
شــاید فــقط با تــو
پــروانــه می شـــوم …
مــَـن بـی تــو
شعـــر خــواهــم نــوشتـــ؛
تـــو بــی مـَـن
چــِـه خــواهــی کــــرد؟
اصـــلا”
یــــادت هَست
کــِــه نیستــَـم…؟